ناقوس های بي صدای مرگ از هندوکش تا بابيلون
داکترضيا صديقي داکترضيا صديقي

جورج واکر بوش رئيس جمهور ايالات متحده امريکا و چهره معروف تذويری سياست روز بار ديگر از يک حقيقت روشن تصوير ريايي گرفت . و اين مرد ماجراجوی مسيحي برخلاف تقدسات توراتي اش در برابر خشم و قهر طبعيت جمعيت بينوايي را به گرداب مرگ سپرد. اين تراژيدی تلخ که در زير نام کاترينا در شهر نيواورليانس امريکا رُخ داد،فرجام مصيبت آن يک شهر را با تمام هستي اقتصادی و اجتماعي اش نابود کرد و هزار ها انسان ديگر را محکوم به آواره گي و مرگ نمود که اکثريت قربانيان اش شهروندان فقير سياه پوستي بودند که به جرم فقر و تنگ دستي مجال فرار خودی را از مرگ حتمي نيافتند،در حالي که امکان گريز از ماجرا در موجوديت يک اداره سالم سياسي دولتي که گرداننده يک سياست اجتماعي حداقل انساني مي بود ميسر مي گرديد.

به هرحال با وصف آنکه اين واقعه از لحاظ ويژه گي های عاطفي و انساني سياه و غم انگيز است اما در اين جا روشن ساختن ماهيت و برجسته گي های عامل پي آمد آن و همچنان تفسير جزئيات اش به حيث يک پديده تلخ ولي تازه تشخيص هدف اصلي نيست،چون ديوان غمنامه خاطره های های تاريخ مملو از صدها و حتا هزارها حوادث تلخ تر و خونين تر ديگر است که عامل اش نه خشم طبعيت بلکه سيلابه يي جلادين شيادان قاتلي بوده است که در زير نام "تروريزم" که خود خلاق گر و ايجادگر آن هستند از کناره تا کناره يي اين گردون وحشت زده مصروف کاشتن تخم شيطاني و نفاق برای بدست آوردن اهداف خود در بين ملت جهان مي باشند.

ولي آنچه در چشم انداز سياست روز قابل دقت فکری و درخور توجه همه گير است،همانا ماهيت جديت معيار واکنش ها به حيث يک سوال معمايي در قبال آن است که چگونه کشوری با اين زورآوری و با اين دست داشته های نيرومند اقتصادی و اجتماعي و نيروهای غول پيکر نظامي و صناعتي که به حيث دادگر کور صاحب چماق بزرگ برای تنظيم خط جديد سياسي در "ايجاد دموکراسي همگاني"در سطح جهاني چوکي داری مي کند تجسم ببری اش کاغذی برآمد،و بدون داشتن هيچ نوع تدبير فقط با جبين کش دار مضحک تماشاگر مرگ هزاران انساني گرديد که برای فرار از مصيبت خود توانمندی اقتصادی نداشتند.

کشوری که  لکه های خون شمشيرش اباسين و بابيلون را به هم پيوست و در مدت کمتر از ماه ها از مسير دامن دور اقيانوس ها تمدن و فرهنگ بالاتر از هزارساله ها را در عراق زشت تر و وحشيانه تر از هيتلر وچنگيز به آتش کشاند و در زيرنام مبارزه عليه تروريزم دجلهء ديگری از خون انسانها را در آن سرزمين جاری نمود که با گذشت هر روز غرش کشتار و خون اش سيلابي مي شود و مست تر از رود آبي آن است .

و کشوری که فقط برای تسخير پايگاه های نظامي و منابع نفتي سفير غم و ماتم برای مليون ها زن و پيرمرد و کودک از نيم روز تا فلوجه است و در زندان های شکنجه گر اش که تمثيل گر وحشت قرن بيست و يک است فرياد هزاران جوان و نوجوان به خاک سپرده مي شود چرا يگانه ملت خود را در فرآورد دهشت طبعيت تنها گذاشت،چرا؟ و چرا؟

مسلماً طرز ديد قضاوت و شدت واکنش ها در قبال اين چرا ها گوناگون و جهت گيرانه است .

برخي از ناظرين چنين مي پندارند که اين فرومايه گي و تعلل ناشي از اثرات منفي جنگ عراق است .

نماينده گان نژاد سياه پوست امريکا مانند جيسي جکسن عامل آنرا گرايش های تبعيض نژادی يا راسيسم در حلقه رهبری مقامات دولتي دانسته و خواهان بازپرس جدی در زمينه گرديدند .

گروه ديگر مانند يونگ اندری نماينده حقوق بشر در امريکا با تحليل انتقادی زشت تر از طريق شماره هشتم ماه سپتامبرBerliner Morgenpost اظهار داشت که حادثه يي نيواورليانس نمايانگر آنست که ثروتمندان در مبارزه طبقاتي در برابر اقشار فقير به پيروزی رسيدند .

به هرحال مشکل است از لای اين انباشته های فکری استخراج سالم انديشوی برای تشخيص علت کرد.اما مي توان گفت که بيچاره گي دولت امريکا در اين رابطه گزارشگر پوسيده گي ساختار اقتصادی،اجتماعي و سياسي است که در پرتو پاليسي استراتيژی نظامي غيرواقعبينانه در زير بار مصارف گزاف نظامي پيکری از قامت اش شکسته است و در اثر آن از درون چنان در زير فشار قرار دارد که موجوديت صدها فساد اجتماعي و سياسي از راسيسم تا ناسيوناليسم و از انارشيسم تا بربريسم و سرانجام از انواع فرقه های افراطي يا مذهب گرايي ناشي از آن است که ديگر در مغز کور ايديالوژی امپريال سياه ترين حلقه های ارتجاعي حاميان سياست فعلي امريکا جايي برای تفکر انسان و انسانيت در آن باقي نمانده است .

از اين جاست که نه تنها در سياست داخلي بلکه در سياست خارجي نيز پرنسيپ پاليسي ايالات متحده امريکا بر معيار برتريت و بربريت مشخص مي گردد و در محور اين خط انديشوی دوگانه در زير شعار مبارزه عليه تروريزم و تهديد بنيادگرايي اسلامي در جستجوی راه نجات از نابودی است .که پايه های فرودين نوع عملکرد آن همان دکتورين بجاوز و تاراج است،که از طريق آن بتواند افکار مرکزی را در آرای سيستم اجتماعي بر عامل اصلي رخداد ها که بحران اقتصادی است گمراه سازد،که قربانيان دسته اول آن افغانستان و عراق به حيث دو فکتور بحراني در راستای سياست جهاني مي باشد .

از همين جاست که بر اساس بررسي موسسه تحقيقاتي جرمن مارشال هر روز فاصله در بين سياست امريکا و ملت ديگر جهان به خصوص اروپايي ها بيشتر مي شود و امروز شصت در صد اروپايي ها در پلاتفورم سياسي متضاد عليه سياست بوش و پلان استراتيژی امريکا در تقابل قرار دارند و به قول کاريگ کيندی تحليل گر سياسي امريکا بالاتر از 72 فيصد مردم در اين سرزمين روحيه ضد امريکايي دارند.اما بايد روشن ساخت که سياست تجاوز و نظامي گری امريکا زايش تفکر شخصي بوش به حيث نماينده مکتب جمهوری خواهان معاصر نيست،بلکه ادامه سيستماتيک مجموعه محور استراتيژی سياسي و نظامي ايالات متحده امريکا است که نهادهای تاريخي دارد که فقط در زمان وی شدت بيشتر و رنگ زشت تر و خونين تر گرفت .

برمبنای اين نهادها سلسله تاريخي اين سياست همانا مشي دکتورين Isolationism يا پاليسي انزوايي است که براصل معيارهای خط فکری جيمز مانرو رئيس جمهور وقت امريکا در سال 1823 تدوين گرديد که در تاريخ روابط سياسي معروف به دکتورين مانرو است که توانست در زير شعار معروف (( امريکا برای امريکايي ها)) دست رقيب قاره يي خود را مبني بر کنترول نقاط کليدی حوزه اقتصادی و سياسي بيرون از مرز امريکا کوتاه سازد . و از همين جاست که براساس آن در سال 1890 تيوری دروازه های بسته عليه اروپايي ها به وجود آمد که هدف آن دفاع از منافع قاره يي امريکا در ميدان رقابت های سياسي دوران استعمارکهن بود که امريکا جنگ را عليه هسپانيه به راه انداخت و به تعقيب آن به سوی جزاير هاوای، کوبا و فليپين لشکر کشيد .

با تغيير و دگرگوني های پي هم در عرصه مناسبات بين المللي در آغاز قرن 20 در زمان رياست جمهوری تيودور روزولت اين سياست وارد مرحله جديد تاريخي مي شود و برمبنای اين اصل در خط استراتيژی جديد دکتورين Bigstick  امريکا توانست موقف ژاندارم بين المللي را در کشورهای امريکاي لاتين اتخاذ نمايد و از برکت آن توانست که در سال 1903 به کانال پانامه راه يابد و دنباله همين سياست بود که در آغاز جنگ جهاني اول امريکا با تسخير استراتيژی نيروهای تحت البحری آلمان نقش خود را در سرنوشت جنگ برجسته سازد و براساس پاليسي Welson که در تاريخ روابط ديپلوماسي بنام 14 پرنسيپ وی معروف است پلان تعقيب بعدی اين سياست در عرصه جهاني تدوين گرديد .

در سالهای جنگ دوم جهاني امريکا برمحور همين سياست به خاطر عدم توافق تقسيم قدرت در سطح جهان با استالين،هيروشيما و ناگاساکي را توسط دو بمب اتومي به خاک وخون يکسان ساخت که در نتيجه آن بالاتر از صدهزار انسان در جاپان به قتل رسيد و جوامع بين المللي تا امروز از داشتن هويت قانوني آن ترديد دارد .

بعد از ختم جنگ دوم جهاني با طرح دکتورين سياسي Rollback يا برگشت برای شکست نهضت های آزادی بخش ملي در خاور نزديک وميانه ، آسيای مرکزی و کشورهای هندو چين و تسلط بر امور استراتيژی اروپاي شرقي پلان ترور رهبری نيروهای مترقي را روی دست گرفت و در زير شعار "نجات از خطر کمونيزم" و حتا برای باندهای جنايت کاری که از سياست امريکا در مناطق شان پشتيباني مي کردند وعده حمايت نظامي و اقتصادی را داد. در موجوديت اين سياست بود که پلان نظاميگری امريکا وسعت يافت تا اينکه در سال 1949 موفق به تشکل پيمان سياسي و نظامي اتلانتيک شمالي (ناتو) گردطد که از دريچه ديد آن جنگ را علطه کوريا در سال1950 آغاز کرد و در سال 1962 موجبات و مقدمات بحران کوبا را فراهم ساخت و به تعقيب ان خونين ترين جنگ تجاوزی را عليه ويتنام(1964-1973) که در حقيقت عبرت تاريخ بود به راه انداخت .

و بالاخره نتايج همين سياست ماجراجويانه بود که رهبری ايالات متحده امريکا در زير شعار "توسعه دموکراسي" در سالهای 60 و 70 سده پيشين خشن ترين چهره های سياسي را که اصلاً روح شان با دموکراسي سازگار  نبود و سرشت فطری شان از مناسبات انساني نفرت داشت  مانند پنوچت در چيلي،مارلوز در فلپين و موبوتو را در زاير به قدرت رسانيد و در برابر ان ظالم ترين و وحشي ترين نهادهای بي رحم بنيادگرايي را از وادی های نيل تا کناره های آمو در وجود گلبدين،لادن،سياف ، مورو و هم قماش های آنان سازماندهي کرد .

اين تنها نبود دولت ايالات متحده امريکا در زمان حاکميت ريگن (1980-1989) در حالي که فرياد صدها هزار کرد در تالاب خون شکنجه گاه های صدام غارت ميشد،  عراق را در جنگ خليج (1980-1988) از طريق شبکه های قمر مصنوعي عليه ايران مساعدت نمود و در يک بازی دوجانبه توسط مشاور امنيتي خود روبرت در سال 1986 به کمک مک فارلاني مسؤل نيروهای نظامي شمال راکت های دفاعي را به ايران تحويل داد و عايد مجموعي فروش اين سلاح ها را در اختيار   "مجاهدين قهرمان" سياست ديروز و "بنيادگرايان تروريست " سياست امروز افغانستان و مخالفين ساندينست ها در نيکاراگوا قرار داد که از برکت اش يک فرهنگ زنده تاريخ تاراج گرديد و هفت مليون انسان به قتل رسيد و يا آواره شد و به اين ترتيب آتشکده يي جيحوني در وحدت مذهب و مسلسل بنا نهاد که از دودش گاهگاهي خود چشم به هم مي زند،تا اينکه بتواند با اين اغوای سياسي در سطح بين المللي تطبيق پاليسي جنگ ستاره گان را موفقانه تر انجام دهد .

پس طوری که تذکر به عمل آمد بوش به حيث نماينده ايديالوژی محافظه کارراست گرای افراطي هسته سياست داخلي و خارجي جامعه امريکا زاده يي همين مکتب است که با پاليسي دکتورين Unilatreralism  (يک جانبه ) در زمان اش شدت منازعات بين المللي وسعيتر گرديد و قانون تجاوز و حمله نظامي در سياست امريکا رسميت علني گرفت .تنها چيزی که وی را از اسلاف ديگرش مجزا مي سازد بي مايه گي شخصيت وی است که او را تا سرحد اتخاذ تصاميم جنون آميز مي کشاند تصاميمي که هويت حقوقي و قانوني اش به اساس نيرنگ، دسيسه و توطئه وابسته است .

از طرف ديگر دوران حاکميت وی که فارغ از غوغای تندی واکنش های تضاد دو سيستم سياسي در سطح جهان بود،در عدم موجوديت اتحادشوروی با استخراج شعار تازه يي "پايان جنگ سرد" بايد گونه های اين سياست تجاوز و نظاميگری تنها از لحاظ تاکتيکي وارونه ميشد بلکه از لحاظ استراتيژی زمينه تطبيق اهداف قبلي که کنار آمدن با مساله افغانستان و عراق بود مساعد مي گرديد.چون راه ديگرمي توانست موانع گوناگون برای رسيدن به هدف ايجاد نمايد،اول اينکه موجوديت تقابل سياسي در سطح مناسبات جهاني به خصوص با اتحادشوروی که در واقعيت حامي رهبری اقتصادی و سياسي و برجسته گي نقش امريکا در حلقه سازمان نظامي و سياسي پيمان اتلانتيک (ناتو) بود فروکش نمود و "خطر تهديد کمونيزم" به حيث عامل اصلي حلقه وابسته گي امريکا ديگررنگ گرايش را نداشت .از اينرو پايان پاليسي "دشمن مشترک" که ديگر جز تاريخ بود منجر به آن گرديد که در بنياد پايه های اقتصادی تيوری بازار آزاد برای مجموع سيستم سرمايه داری در سطح جهاني شکسته گي رخ دهد اين پديده ماهيت رقابت ها و تضادها را از حلقه جنگ تفکری امپرياليزم و سوسياليزم بيرون انداخت و جايش را برای تضادهای جديد اقتصادی و سياسي قاره يي تبديل نمود که در فرجام مسير دوراهه را در منافع سيستم مشترک امپرياليزم به وجود آورد و اين امر باعث آن گرديد که در حلقه نظامي ناتو هم رخنه ايجاد گردد.

به اين صورت موضع گيری مشخص ضد امريکايي آلمان و فرانسه در جنگ عراق و عدم توافق رهبری ناتو در رابطه با فرماندهي مشترک نيروهای نظامي ان در افغانستان تحت قومانده واحد امريکا در اجلاس دوازدهم و سيزدهم ماه سپتامبر سال روان عيسايي آن جز اين واقعيت است .

به اين طريق روند حرکت دگرگوني های سياسي مطابق خواست امريکا نبود و بايد از ديد منافع و مواضع انحصارات بزرگ سرمايه داری بررسي مي گرديد و تجديد نظر ميشد .

برای انحراف مسير اين حرکت پيش از همه بايد الترناتيف يا معادل پاليسي " خطرکمونيزم" و شعار "دشمن مشترک" در حلقه کهنه کار قبلي سياست امپرياليستي به حيث عامل و ايجادگر تشديد نزاع و مناقشات برای ادامه برتری نقش سياست امريکايي در رابطه با مسايل مبرم مناسبات جهاني به وجود مي آمد .

تا اينکه با سيمای زشت تر دهشت و وحشت بتواند زمينه های کارزار وسيع تبليغاتي را برای تجديد قرارداد برتری و سروری فراهم سازد و اين جاست که پاليسي جديد "تهديد اسلام بنيادگرا" و شعار تازه "مبارزه با تروريزم"به حيث دکتورين عجالتاً تاکتيکي استخراج شد .

 


به اين ترتيب بوش که در 20 جنوری سال 2001 توسط حلقه کهنه کار محافظه کار جمهوری خواهان چون بيکر،چيني و رامسفلد برنده انتخابات کرسي رياست جمهوری گرديد،اهداف خارجي سياست و استراتيژی نظامي امريکا را چنين تدوين نمود :

- تجديد نظر در سياست نفتي امريکا و تسخير بازار جهاني نفت به حيث هدف اصلي.

- از بين بردن حلقه اتحادی همکاری مشترک اقتصادی جمهوری های سابق اتحادشوروی، و از طريق آن راه يابي به جمهوری های آسيای ميانه و تشکيل اتحاد حلقوی منابع نفتي و نقاط سوق الجيشي تا وادی های قفقاز .

- ايجاد پايگاه های نظامي از پامير تا اورال، تسخير موقعيت سياسي قزاقستان به حيث پل ارتباطي بين روسيه و آسيا و احراز نقاط کليدی تعرضي برای اهداف دور نظامي در برابر ايران و چين .

- تجديد نظر بر نقش افغانستان به حيث گذرگاه عبوری در اين رابطه .

به اين صورت جلسه هيت مشترک وزارت امورخارجه پنتاگون و سازمان سي .آی.ای داير گرديد،و با طرح دکتورين جديد Homand cecurity  يا پنج پرنسيپ برای امنيت ملي پلان حمله نظامي بر افغانستان و عراق تدارک ديده شد .

افغانستان که با  داشتن استراتيژی جيوپوليتک شاهراه عبوری برای رسيدن به گنجينه های ميراث اتحادشوروی سابق اهميت فراوان داشت،نمي توانست در موجوديت انارشيسم مطلق حاکميت مجاهدين جواب گوی خواست های سياست امريکا و پلان پنتاگون باشد . و عراق که نه تنها بزرگترين منابع نفتي را در خاورميانه در اختيار داشت بلکه با داشتن بازی های بي رنگ وبو سياسي ضد امريکايي و اسرائيلي در موجوديت سرخورده گي صدام مي توانست موانع بزرگي در تسخير دراز مدت بازار نفت برای ايالات متحده امريکا درد سر ايجاد نمايد .

از اينرو افسانه 11 سپتامبر با وصف انکه عامل تشديد و سرعت عملکرد بحران در منازعات بين المللي گرديد،ولي خود خلاق و ايجادگر اين ماجرا نبود .

فقط به قول نيک بي امس نويسنده اثر سياست و اقتصاد امريکا در قرن 21 ،" برای پاليسي امريکا فرآورد آسماني بود." که در واقعيت کارگردانان اين سناريوی بدنام مانند چيني و بيکر برای بدست آوردن آن در روی زمين از سالها به اينطرف سرگردان بودند.

و به قول نفيس تحليل گر و نويسنده رازهای نهاني "11 سپتامبر در واقعيت مؤلد سريع روند عملي جنگ بود."،جنگي که هنوز توطئه آن در زمان حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان در يک پرنسيپ سه گانه چنين تنظيم گرديد :

- جلوگيری از موجوديت برخورد مسولانه بيطرف بين المللي خارج از محور سياست امريکا در رابطه با مساله افغانستان

- فقط ريختن خون افغانها در شکست روس ها .

- تبديل افغانستان به ساحه نفوذ پاکستان،به خاطر تلافي خدمات دولت پاکستان ،در صورت امکان مي تواند جز خاک پاکستان گردد. رجوع شود به اثر نفيس احمد "راز های پنهاني 11 سپتامبر" صفحات 11-30 .

در رابطه با عراق هنوز در ماه اپريل سال 2001 در گزارشي که بنا بر سفارش جيمز بيکر وزير خارجه بوش پدر،تحت عنوان استراتيژی سياست انرژی امريکا تدوين يافت وی صريحاً اعلام داشت که در رابطه "با دگرگوني های قرن 21 امريکا ضرورت برای تغيير پاليسي دارد. و ما ناگزيريم قبل از همه موقف خود را در قبال کشورهای توليد کننده نفت مشخص سازيم ."

از اينرو طوری که قبلاً از دلايل آن تذکر به عمل آمد سرنوشت عراق در اين ضدوبند سياسي يکي از وظايف اساسي بود.با وصف آنکه نقش عراق در موجوديت برده گي سعودی و معامله گران ديگر بازار خليج در اين بازی خام بود،اما سرکشي وی از فرمان امريکا در راستای "دگرگوني های قرن 21" مي توانست سفر رسيدن را به تاراج چشمه های نفت طولاني سازد .

نيک رهبر حزب سوسياليست آستراليا در اين رابطه مي نويسد :(( قلت مواد نفتي در امريکا که روز به روز حجم آن بلند تر مي رود.تصوير بربادی حمله حسين را در بازی تحولات قرن 21 شديدتر ساخت که حادثه 11 سپتامبر در اين راه آخرين موانع را از بين برد.))

سناريوی تراژيدی عراق که نيز جز دکتورين پنج پرنسيپ امنيت ملي بود که در زير توطئه سلاح های کمياوی که قدرت کشتار دسته جمعي را دارد آغاز يافت شايد امريکا در اين رابطه اطمينان نسبي داشت.چون بنابر قول مؤلف کتاب (نظاميگری امريکا در قرن 21) در جنگ ايران – عراق سازمان سيا تعدادی از اين سلاح ها را در اختيار صدام قرار داده بود و از اينرو استخراج چنين شعار مي توانست افروختن آتش جنگ را از ديد جامعه ملل و سياست جهاني مشروعيت و قانونيت ببخشد .به همين مناسبت در 8 اکتوبر سال 2001 برای جورج تنت رئيس سازمان سي .آی.ای وظيفه سپرده شد تا گزارشي در رابطه به بررسي موجوديت سلاح های کيمياوی و ارتباط حسين با گروپ های تروريستي تربيت نمايد .با وصف آنکه در گزارش هيأت  سيا بار اول صريحاً  تذکر به عمل آمد که بغداد تصميم تحويل سلاح های کشتار جمعي را ندارد و تا هنوز شواهدی مبني بر ارتباط بغداد با القاعده در دست نيست .هم زمان هيات نظار تحقيقي ملل متحد که بار ديگر از طرف عراق مبني بر تفتيش پايگاه های سلاح های  کيمياوی گماشته شد .

اداره بوش از پذيرش دو فاکتور به حيث مسله کليدی د ربحران عراق واکنش منفي ابراز داشت و به همين منظور هيات بعدی سي .آی .اي وظيفه گرفت تا تحليل و بررسي عراق را تجديد نظر نمايد که در نتيجه آن روزنامه لاس انجلس تايمز در شماره 11 اکتوبر سال 2001 خود نوشت که تحليل گر عراق تا سرحدی زير فشار قرار گرفت که ناگزير شد مضمون گزارش عراق را مطابق خواست سياست امريکا تغيير دهد و به تعقيب آن چندی بعد برای رنگ دادن و اغوای مردم از واقعيت ، رامسفلد هياتي را تعيين نمود که رابطه صدام را با سازمان های تروريستي تحقيق نمايد .

سدني مورگينگ به دنبال آن نوشت که توطئه جنگ عراق چيده شد .

و بدين گونه با وصف انعکاسات شديد جوامع بين المللي و لحن شديد ملل جهان عليه سياست امريکا که نه تنها از طريق تظاهرات خياباني انعکاس يافت،

بلکه سازمان های سياسي و اجتماعي در داخل اروپا مانند اجلاس شورای اروپا در فيصله های ماه سپتامبر شان مواضع متخاصم عليه جنگ عراق احراز نمودند و نه تنها در اجلاس سران کشورهای عضو پيمان ناتو جنگ عراق رأی اکثريت نگرفت،بلکه در اجلاس ملل متحد بر  اساس فيصله نامه شماره 1441 شورای امنيت ملل متحد ،تجاوز نظامي امريکا عليه عراق برای بدست آوردن مشروعيت قانوني توافق اکثريت حاصل نکرد ولي کارسازان سياست نيرنگ و تجاوز بدون درنظرداشت همه يي موازين حقوقي و قانوني مناسبات بين المللي و بدون داشتن هيچ گونه دليل قانع کننده ايالات متحده امريکا يکجا با متحدينش انگليس و آستراليا جنگ خونين غيرعادلانه را عليه عراق آغاز کرد .

اين جنگ علي رغم ادعای همه حلقه های سياسي وابسته امريکايي نه تنها زاده يي رخداد 11 سپتامبر نيست،بلکه خود تا حدودی ايجادگر حادثه 11 سپتامبر است . چون مقاومت نسبي عراق در برابر وحشي گری اسرائيل در خاور ميانه به حيث کشوری که مقدار قابل ملاحظه محصول نفت جهان را در اختيار داشت،نمي توانست از ديد اغواگر منافع سياسي و اقتصادی امريکا بيرون تازد .

مايکل کلر دانشمند معروف فرهنگستان علوم امريکا در اين رابطه اعتراف نموده و در اثرش " نفت برای پالش عرابه های جنگ" در 7 اکتوبر سال 2002 نوشت :

عراق از دو جهت برای سياست امريکا قابل ارزش است :

نخست اينکه نظر به موقعيتي که عراق دارد مي تواند در پس منظر استراتيژی امريکا در مسايل مبرم خاور نزديک و ميانه نقش الترناتيف عربستان سعودی را داشته باشد .

دوی ديگر در موجوديت وسعت حدودی که دارد مي تواند دارنده چشمه های بي شمار ديگر نفتي باشد که هنوز دست نخورده است .

پس اين بينش سياسي نمايانگر آن است که حکم قطعي حمله خونين نظامي بر عراق فارغ از هياهوی درامه يي 11 سپتامبر صادر گرديد و به اين ترتيب دفتر تاريخ بعد از تالاب خون در ويتنام به جرم دادرس نسبت کارنامه های زمان ناگزير به مهماني فاجعه خونين ديگر نشست که در خاموشي ناقوس بي صدای مرگ هر دو زاده يي يک خفاش بود ./

 

منتشره شماره هشتم سال سوم ماهنامه مشعل

 

 

 


December 18th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی